بطری عشق...

عشق پاک یعنی ...

مخاطب خاص نداریم،ولی دل که داریم...

همه چیز از یه بطری بازی شروع شد ؛

کمی بعدازنیمه شب،روی یک میز شش نفره...!

 

بطری چرخید،چرخیدوچرخید...

همه چشمها به چرخشش بود!

حرکتش کم شد،کم تروکم تر...!

تابالاخره ایستاد!

سر بطری به طرف من بود به هر حال من

 

بایداطاعت می کردم!

باچشم مسیر سرتاانتهای بطری رو طی کردم!

آخرش رسید به اون...

نگاهم کردوخندید!بلندبلند می خندید!

دلیل خنده هاش رو نمی فهمیدم تا

 

اینکه ساکت شد و خیره به من !

به لباش چشم دوخته بودم منتظر

 

اینکه بگه رو دستات راه برو یا

 

صورتت رو با سس بشور...

یا یه چیزی مثل همینا...!

که یهو کوبید روی میز و ابرو هاشو

تو هم کرد...!

گفت:حکم؛عاشقم شو...!

و من باید عمل می کردم

 

این قانون بازی بود...!

 



نظرات شما عزیزان:

H_Darkness
ساعت22:47---18 اسفند 1391
خاطـرات خیلی عجیب اند …
گاهـی اوقات میخندیم بـه روزهایی کـه گریـه میکردیم …
گاهی گریه می کنیم به یاد روزهایی کــه میخنـدیدیم !…
.
.
.
سلام آبجی... آپم... مرسی که اومدی...


کامران
ساعت15:03---3 اسفند 1391
واقعا قشنگ بود آبجی عزیزم

عاشق تنها
ساعت12:45---3 اسفند 1391
خيلي زيباست

Mohsen
ساعت19:06---30 بهمن 1391
تنها همدم تنهایی ما مگسی بود
که آن هم هوا سرد شد و رفت . . .


حسین
ساعت22:18---27 بهمن 1391
با اون خیلی خوش میگذشت ولی تا به حال با تو نبودم که ببینم با چگونه میگذرد.
مرسی که سر زدی و شرمنده که دیر جواب دادم,آخه سالگرد بابابزرگم بود و منم خونه نبودم.
بوووووووووووووس.فعلا بای.


Mohsen
ساعت10:36---27 بهمن 1391
سر میز شام به یادت می افتم
بغض می کنم و اشک تو چشمام حلقه میزنه
همه با تعجب نگام می کنند . . . !
و من لبخند می زنم و می گم:
چقدر داغ بود . . .
پست فوق العاده ای بود.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,سـاعت 10:9 نويسنده $ mahdie $
яima